تنها علمدار هیئت تعزیه خوانی حضرت ابوالفضل (ع) روستای ده زیار پنج شنبه 90 شهریور 31 :: 12:27 عصر :: نویسنده : خادمان هیئت تعزیه خوانی حضرت ابوالفضل(ع) ده زیار
خاطراتی از تفحص/صدایی از 110 شهید جامانده یازده سال پس از عملیات والفجر 6، یعنی در سال 1372 از تعاون لشگر 25 کربلا با من تماس گرفتند و برای تحفص پیرامون شهدای آن عملیات دعوت به همکاری کردند. من و دو نفر دیگر از بقیه جدا شده و خود را به محلی رساندیم که پیش از این یک شیء نورانی دیده بودیم. یکباره نفس در سینههای ما حبس شد و ناباورانه به آنچه میدیدیم خیره ماندیم؛ چرا که آنچه را که قبل از این، آینه یا ساعت مچی میپنداشتیم، پیشانی مبارک شهید «عالی»، فرمانده بزرگوار گردان مسلمبن عقیل بود که عکسی هم از آن گرفتیم.
من که قبلاً برای انجام این کار اعلام آمادگی کرده بودم بی درنگ پذیرفتم. احساس عجیب و غریبی داشتم برای همین هم ضمن نگارش وصیتنامهام به خانواده گفتم که احتمال عدم بازگشت من وجود دارد و پس از آن هم از حاج آقا یوسفپور، رئیس محترم عقیدتی سیاسی نیروی انتظامی استان مازندران، پنج روز مرخصی گرفتم تا به سمت مرزهای غربی میهن اسلامیام حرکت کنم. به خاطر دارم که در آن زمان وزیر امور خارجه وقت کشورمان پیشنهاد کرده بود تا در ازای تحویل هر جنازه شهیدان ما یک اسیر عراقی آزاد گردد و مبلغ ده هزار تومان هم به آنها پرداخت شود. اما دولت وقت عراق ضمن رد این پیشنهاد درخواست کرد ایران هواپیماهای میک این کشور را که قبل از جنگ با کویت به ایران داده بود به آنها بازگرداند و آنها هم در مقابل اجازه میدهند که گروههای تفحص ایرانی به عراق رفته و پیکر مطهر شهیدان را شناسایی و سپس به ایران باز گردانند.
هنگام حضور در آن منطقه و بهرغم جستجوی بسیار هیچ موفقیتی حاصل نشد و همین امر موجب تأسف و آزردگی ما شد. سرخورده و دلشکسته و محزون در حال بازگشت بودیم که در یک لحظه من و دو تن دیگر از همراهانم زمینگیر و میخکوب شدیم.
ما ناگزیر باید اقدام به خنثا کردن مینهایی میکردیم که دور تا دور پیکر پاک آن عزیز بود. از یک سو نگران تاریک شدن هوا بودیم و از سویی دیگر نگران حضور نیروهای عراقی، برای همین کار مینروبی را با سرعت آغاز کردیم. یکی از همراهان ما که برادر عزیز، شیخ ویسی از سپاه پاسداران بود، هنگام بیرون آوردن مینها، متوجه دو مین کوچکی که کنار یکی از مینها بود نمیشود و غافل از این بودیم که دومین احتراقی و انفجاری جان تمام ما شانزده نفررا تهدید میکند. در یک لحظه بر اثر برخورد بیل به یکی از آنها، مین احتراقی عمل کرد، اما به لطف پروردگار به مرحله انفجار نرسید. هر چند که همان مین احتراقی هم موجب کشیده شدن ماهیچه پای یکی از برادران گردید. با نزدیک شدن به پیکر پاک شهید عالی، سربند «یا حسین» او را که کاملاً سالم بود و کنار سر شهید بر روی خاک افتاده بود برداشتیم که خون مطهر او آن را عطرآگین ساخته بود. دیگر تاب و توان از کف داده و همانگونه که اشک بر گونههای ما میریخت، پیکر شهید را بیرون آورده و به پشت جبهه منتقل کردیم. یک هفته پس از آن به درخواست مسئولان تفحص شهدای سپاه که حالا به ما ملحق شده بودند، تصمیم گرفتیم بار دیگر به همان منطقه برویم، بهخصوص که از پیش میدانستیم، آن منطقه، امانتدار پیکر شهیدان بیشماری است.
همه دور هم حلقه زدیم و در فضایی روحانی و آسمانی به راز و نیاز با خدا و معصومین پرداخته و از آنها طلب یاری کردیم تا در این سفر بتوانیم پیکر شهیدان خویش را بازیابیم، اما هنگام حضور در آن منطقه و بهرغم جستجوی بسیار هیچ موفقیتی حاصل نشد و همین امر موجب تأسف و آزردگی ما شد. سرخورده و دلشکسته و محزون در حال بازگشت بودیم که در یک لحظه من و دو تن دیگر از همراهانم زمینگیر و میخکوب شدیم.
بر سر زدنها بود و بر سینه کوبیدنها. ما توانسته بودیم پیکر پاک چهل شهید را پیدا کنیم و از خاک بیرون آوریم. این یعنی پایان انتظار چهل مادر، چهل همسر، چهل فرزند... خدای من! پس پیکر دیگر شهیدان ما کجاست؟ هنوز اشکهای ما جاری بودند که در فاصلهای دورتر با پیدا کردن فک یک شهید، موفق به کشف یک گور جمعی دیگر شدیم. حالا 110 پیکر پاک دیگر پیش روی ما بود و ما توانستیم با صبر و حوصله همه آنها را از خاک بیرون آورده و همراه با چهل شهید قبلی یک کاروان شهید را با خود به ایران عزیز بازگردانیم. موضوع مطلب : سه شنبه 90 شهریور 1 :: 10:26 صبح :: نویسنده : خادمان هیئت تعزیه خوانی حضرت ابوالفضل(ع) ده زیار
ببار ای سینه هنگام غم آمد
ببار ای دیده گاه ماتم آمد موضوع مطلب : منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 51
بازدید دیروز: 36
کل بازدیدها: 303001
|
||