سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
تنها علمدار هیئت تعزیه خوانی حضرت ابوالفضل (ع) روستای ده زیار

چراغی بر سر راه چشمهامان به تاریکی عادت کرده اند،...

صحبت نخواستن و نداشتن است، نطلبیدن و نترسیدن،...

اگر با تمام وجود طالب روشنی بودیم،دستی، چراغی بر سر راهمان می گرفت.

می گویند جوانان ما از فرط بیکاری و بی هدفی و بی انگیزگی، به پوچی می رسند،... به تخریب خویشتن می رسند، به مرگهای تدریجی تن می دهند، به بیراهه می افتند، سر از ناکجاآباد در می آورند، می گویند بر سر راه جوانان ما چراغی روشن نیست، حتی کورسوی امیدی نیست،... راههای مقصد یا راههای بی مقصد،... مرز تشخیص نیست،...

از تو می پرسم، تو که یک جوانی،... شده از خودت بپرسی حالا که راه تاریک است، چرا نگاهت تاریک است؟... چرا چشمهایت به راههای بی مقصد عادت کرده اند؟... چرا بر سر راهت چراغی روشن نیست؟...

تو آن چراغ را نخواسته ای و یا؟... خواسته ای ولی صدایت به عرش خدا نرسیده؟... واقعا آن چراغ را خواسته ای؟... خواسته ات را فریاد زده ای؟... درهای آسمان را بیش از هزار بار کوبیده ای؟... اگر، اگر با تمام وجود طالب روشنی بودی، حتما دستی چراغی بر سر راهت می گرفت؛... باور کن،... خواسته های تو ریشه در عمق وجودت نداشته اند،... خواستن های تو هیچ چرخی را در کائنات به گردش در نیاورده اند،... اگر واقعا می خواستی، دنیا در جهت خواسته ات می چرخید، به چشمهایت نگاه کرده ای؟... آنقدر خالی اند و بی درخشش، که انگار پنجه مرگ بر آنها سایه افکنده،...

اولین گام را با روشن کردن چراغی در نگاهت بردار،... قبل از هر تغییری، باید نگاه تو تغییر کند، آن وقت، راه، مقصد می یابد، آن وقت، هموارکردن راه، آسانتر میشود،فقط کافیست روشن تر ببینی،... آن وقت نگاهت یاد خواهد گرفت که دقیق تر بنگرد،... آنگاه روح تو رشد خواهد کرد، از قفسی که برایش ساخته ای رها خواهد شد، و به همراه بزرگ شدن روح، معجزات کوچک، راه را برای توهموار خواهند نمود.

بابا گیرم که راهت سنگلاخی مشقت بار است، تنها تو فقط اراده کن سنگریزه ها را جمع کنی، قول می دهم دستهای یاریگر پنهانی، قلوه سنگها را از سر راهت برخواهند داشت،... باور کن،...

نگاه روشن تو کوره راههای تاریک را به راههایی روشن مبدل خواهد نمود، فقط اگر چراغی در نگاهت بیفروزی و روحت را از قفسش رها سازی،...

تو به عنوان یک جوان، وجدانت را در دست بگیر، نه بگیر، ای بابا بگیر دیگه، خوب حالا از خودت سوال کن، شده دری را بیشتر از سه بار بزنی؟...

در نیمه ی راهی و می دانی که اشتباه آمدی، شده تصمیم بگیری راه رفته را برگردی؟...

خشت اول دیوارت را کج گذاشته ای، همینطور ادامه بدهی، بر سر خودت آوار خواهد شد، شده بخواهی دیوار کج را خراب کنی و آن را از نو بسازی؟...

خیلی سوال پرسیدم نه ؟ دردناک است، می دانم،... اما بدان تولد همیشه دردناک بوده است،... و بدان که ارزشش را دارد،...

دری را بیشتر از هزار بار کوبیدن، تا عاقبت آن در به رویت باز شود، صبر و بسی شکیبایی می خواهد،... اقرار به اشتباه، و راه رفته را برای انتخاب راه درست، بازگشتن، شجاعت و شهامت می خواهد،... اما بدان که ارزشش را دارد؛... چشم گشودن در دنیایی که به خاطرش، شجاعت قفس شکستن داشته ای، و صبوری به بار نشستن، زیباست،... خداوند تمام عشق است، همچنین سخاوت و بخشش، اگر به این همه باور داشته باشی، هرگز اجازه نمی دهی ضعف هایت تو را فلج کنند. هرگز؛...

لطفا با نظرات مفید خود خوانندگان تنها علمدار را در انتخاب راه درست راهنمایی کنید.

التماس دعا

خدایا همه ما را عاقبت ، ختم به خیر گردان




موضوع مطلب :



درباره وبلاگ

عاشق آقا و مولا ابوالفضل (ع) و دنیا هیچ ارزشی ندارد.
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 55
بازدید دیروز: 53
کل بازدیدها: 303380