تنها علمدار هیئت تعزیه خوانی حضرت ابوالفضل (ع) روستای ده زیار

انقلاب از خطر تا اوج ... !

 

همسایه ما آدم شگفت انگیزی است...! از روز پیروزی انقلاب تا دیروز که با حکم بازنشستگی او را دیدم، هزاران بار شاهد اوج و سقوط انقلاب از زبان او بوده ام. یک روز آمد و گفت: انقلاب از ماست و خدا را شکر که دزدها رفتند! قرار است کار توزیع اجناس کوپنی را در اداره به من بسپارند. گاهی از کسانی که نق می زدند، بد می گفت تا یک روز او را دیدم و گفت: حیف شد...، انقلاب در خطر است!

گفتم: چی شد؟


گفت: من را جابجا کردند. انقلاب در خطر است! تا روزی که به او پست جدیدی دادند خوشحال آمد و گفت: انقلاب اُفت و خیز دارد؛ مثل موج است! دوباره اوج گرفته است! به من ماشین دادند! ما هم خوشحال شدیم که انقلاب بی خطر شد...!

یک روز عصبانی آمد و گفت: باز هم انقلاب در خطر است! گفتم: خودرو را گرفتند؟ گفت: نه، امروز رفتم وام بگیرم، از من، آن هم کسی که برای این انقلاب استخوان خرد کرده است، ضامن می خواهند!

وام که گرفت، دوباره آمد و گفت: انقلاب در اوج است! دریا تلاطم دارد!

بعد از انتخابات ریاست جمهوری، دوباره آمد و گفت: حیف...! هزار بار حیف که انقلاب از دست رفت! از وزیر تا من همه را عوض کردند! این خط و این نشان، که این انقلاب، دیگر انقلاب نمی شود...!

چند روز بعد آمد و گفت: فکر کنم انقلاب از خطر رهایی یافته است! شنیده ام دوباره به من پست جدیدی می دهند!

گفتم: خدا را شکر!

چند روز پیش می گفت: انقلاب واقعا در خطر است! 22 بهمن معلوم می شود! کسی راهپیمایی نمی آید! روز راهپیمایی وقتی که در جمع راهپیمایان همدیگر را دیدیم، گفت: خیلی شلوغ است! بی نظیره! انقلاب به اوج خودش رسیده...!

گفتم: لا اله الا الله ...

دیروز با رنگ زرد آمد. فکر کردم پدرش که مریض بوده، مرده است!
گفتم: چی شده!؟ حاج آقا بدتر هستند؟
با گریه گفت: چی می گی...؟ از سیاست دور هستی! انقلاب این بار رفت! خون ها پایمال شد...! دل آمریکا و اسرائیل و عوامل شاه شاد شد! شهبانو لباس سرخ پوشیده است!
گفتم: چی شده!؟
گفت: دیروز حکم بازنشستگی من را به دستم دادند! من بازنشسته شده ام!
تو دلم گفتم: انقلاب از دستت راحت شد!

** چو ایران نباشد ، جان من مباد **




موضوع مطلب :


در بهار آزادی جای شهدا خالی

 

در کرمان حجت الاسلام توکلی در مراسم تشیع فرزندش در روز عاشورا گفت: امروز من طعم بوسه ای را که حضرت سیدالشهدا از دهان فرزند شهیدش علی اکبر گرفت، چشیدم.



ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :


  یا حسین علیه السلام

 

دلم ز جمله خوبان تو را گرفتار است

اسیر حُسن تو ام ور نه حُسن بسیار است

طواف کعبه چه حاجت که چهار دیوار است

طواف کعبه من دیدن رُخ یار است

 

به حرمت ماه محرم الحرام :

زرتشتیان کرمان جشن سده برگزار نکردند.

به گزارش خبرنگار روزنامه محلی کرمان امروز: مدیر انجمن زرتشتیان کرمان در نامه ای به دکتر رئوفی نژاد، استاندار کرمان اعلام کرد: به علت تقارن جشن ملی سده با ایام سوگواری ماه محرم و عاشورای حسینی

و احترام به اعتقادات شیعیان، امسال جشن ملی سده برگزار نمی شود.

استاندار کرمان نیز با قدردانی از این اقوام، اینگونه حرکتها را در راستای نزدیکی و تعامل مؤثر فرهنگهای مختلف و ایجاد انسجام اجتماعی عنوان کرد.

لازم به ذکر است بر اساس سنت دیرین زرتشتیان، هر ساله با فرا رسیدن دهم بهمن، جشن سده برگزار می شده است که این جشن جایگاه بسیار ویژه ای در بین جامعه زرتشتیان دارد.

ای کاش ما شیعیان هم که سنگ حسینی بودن را به سینه می زنیم به حرمت این ماه خیلی از کارها را کنار می گذاشتیم. 

مولا کمکمون کن عزادار واقعیت باشیم.

التماس دعا

 




موضوع مطلب :


کوفه میا حسین جان

قیام مسلم بن عقیل

 در سال هشتم هجری ، حضرت مسلم بن عقیل فرستاده امام حسین (ع)  در کوفه با چهار هزار نفر خروج کرد. مسلم که از اوضاع هانى پس از دستگیری وی توسط ابن زیاد بى اطلاع بود، یکى از یاران خود را به دار الاماره فرستاد. همین که دانست وى مورد ضرب و شتم قرار گرفته و زندانى شده است، به منادى خود گفت، شعار" یا منصور امت" (اى کسى که مردم به یارى او مى‏شتابند) در میان مردم سر دهد، و این شعارى بود که در مواقع جنگى به کار برده مى‏شد. د یرى نپایید که چهار هزار نفر در اطراف خانه هانى فراهم آمدند. مسعودى در کتاب مروج الذهب آورده است که ساعتى نگذشت که هیجده هزار مرد گرد او جمع شدند. مسلم به طرف قصر ابن زیاد حرکت کرد. عبید الله که از مسجد بازمى‏گشت مأمورین به وى اطلاع دادند که مسلم قیام کرده است.ابن زیاد بلافاصله خود را به داخل قصر رسانید و درها را بست و خود را در گوشه‏اى پنهان داشت، مسلم قبل از هر چیز در جمع آورى مردم بکوشید و آنان را همانند سپاهى منظم درآورد. او همچنان به سوى قصر به راه افتاده بود و از مردم مى‏خواست که به یارى او بشتابند. دیرى نپایید که انبوه مردم در بازار و مسجد فراهم آمدند . کار بر ابن زیاد تنگ شد. پس ناگزیر کسى را فرستاد تا بزرگان مردم کوفه را فراخوانند.اما تعداد افرادى که نزد او آمدند بیش از پنجاه نفر نشد.سى نفر محافظین او و بیست نفر مردمان سرشناس کوفه و نزدیکان او بودند. ابن زیاد با آنها که در قصر بودند که از بالا سر مى‏کشیدند و لشکر مسلم را زیر نظر داشتند یاران مسلم به سوى آنها که در قصر بودند سنگ پرتاب مى‏کردند و آنان را دشنام مى‏گفتند و مادر و پدرش را به باد ناسزا مى‏گرفتند. پس ابن زیاد کثیر بن شهاب را فراخواند و به او دستور داد به همراه آن دسته از قبیله مذحج که فرمانبردار او هستند بیرون رود و مردم را از یارى مسلم بن عقیل باز دارد و آنان را از جنگ بترساند. محمد بن اشعث را نیز مأمور ساخت با آن دسته از قبیله کنده و حضرموت که فرمان او را پیروى مى‏کردند به میان مردم بروند و آنان را از گرد مسلم پراکنده سازند، و پرچم امان براى پناهندگان ترتیب دهد، و براى عده‏اى از اشرار مانند همین دستور را صادر کرد و بقیه سران و مردم کوفه را نزد خود نگه داشت.زیرا که شماره مردمى که با او در قصر بودند اندک بود. بدین جهت به شدت در هراس بود، مردم که در اطراف مسلم بودند و هر آن بر تعدادشان افزوده مى‏شد تا شامگاه درنگ کردند، و هر چه مى‏گذشت کار بر آنان سخت‏تر مى‏شد.عبید الله به عده‏اى از اشراف که با وى بودند گفت که به میان مردم بروند و به آنان وعده امتیازات و بخشش بسیارى را بدهند، و آنها را که از فرمان وى سرپیچى کنند از محرومیت و عقوبت بترسانند. کثیر بن شهاب در این باره بسیار سخن گفت، و آنان را از خطر ورود لشکر از شام بیم داد.مردم نیز همین که این سخنان را شنیدند به تدریج پراکنده شدند و راه خانه‏هاى خود را پیش گرفتند. بسیارى از زنان نزد فرزند و برادر خود آمدند و از آنان خواستند که به خانه برگردند و به ایشان گفتند: این جماعت که در اینجا هستند مسلم را کافى است. مردم همچنان پراکنده مى‏شدند تا آنکه تعداد یاران مسلم به پانصد نفر کاهش یافت.همین که تاریکى شب فرا رسید باز هم تعداد دیگرى متفرق شدند، تا آنجا که مسلم پس از خواندن نماز مغرب تنها سى نفر بیشتر را در آنجا مشاهده نکرد. هنوز به در مسجد نرسیده بود که دید زیاده از ده نفر با وى همراه نیستند، و چون پاى از در بیرون نهاد، یکه و تنها شد و هیچ کس با او نبود. بدین ترتیب مسلم حیران و سرگردان در کوچه‏هاى کوفه به راه افتاد و نمى‏دانست که به کجا برود، تا گذرش به خانه زنى به نام طوعه افتاد که پسرى به نام بلال داشت و با دیگر مردم با مسلم همراه شده بود. مسلم از او آب خواست. طوعه به وى آب داد. مسلم همانجا نشست.آن زن به داخل خانه رفت. دیرى نپایید که برگشت و مرد را دید که همچنان نشسته است و کاسه آب دست نخورده. زن پس از شناخت وی ، مسلم را در خانه اش پنهان کرد اما به دلیل خیانت پسر زن ، مسلم به ایادی ابن زیاد معرفی شد .  روز شهادت آن بزرگوار را در روز عرفه یا  نهم ذى حجه نوشته‏اند.

وسَیَعلَمُ الَّذینَ ظَلَموا اَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ




موضوع مطلب :


سلمان فارسی گفت: در حالی که حضرت علی (ع) سرگرم غسل دادنِ رسول خدا (ص) بود به او خبر دادم که ای وای قوم چه کردند و گفتم که: ابوبکر هم اکنون بر منبر رسول خدا(ص) است و عوام الناس از چپ و راست به او هجوم آورده و با هر دو دستش بیعت میکنند. حضرت علی(ع) گفت: آیا می دانی نخستین کسی که با وی بر منبر رسول خدا (ص) بیعت کرد چه کسی بود؟ گفتم: نه، ولی پیرمردی را دیدم که بر عصایش تکیه داده و پیشانی درهم کشیده بود، به خاک افتاد و می گریست و میگفت: سپاس خدای را که نمردم تا تو را در این مکان ببینم، دستت را بگشای! ابوبکر دستش را گشود و با او بیعت کرد و سپس گفت: امروز همانند روز آدم! آنگاه پائین آمد و از مسجد بیرون شد. حضرت علی(ع) گفت: ای سلمان می دانی او که بود؟ گفتم: نه، اما از گفته اش بدم آمد .حضرت  علی (ع) گفت: آن کس شیطان بود، لعنت خدای بر او باد. رسول خدا مرا خبر داده بود که: نخستین کسی که بر روی منبر با ابوبکر بیعت کند،شیطان خواهد بود که به گونه ی پیرمرد پارسای پیشانی بسته ظاهر شود.




موضوع مطلب :


<   <<   31   32   33   34   35   >>   >   
درباره وبلاگ

عاشق آقا و مولا ابوالفضل (ع) و دنیا هیچ ارزشی ندارد.
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 17
بازدید دیروز: 63
کل بازدیدها: 307789